کارای امیرم
من چند وقتی بود که باخودم فکر میکرد که چرا امیرم حرف نمی زنه شاید من درست باهاش کار نکردم. بعد ش دیدم نه امیر بلده حرف بزنه ولی وقتی که دلش بخواد یک جای خاص یک کلمه ای چیزی می گه که ادمم کف می کنه . تازه اینقدر رذل که هرچی بهش میگم که دوباره بگو نمی گه. و هر وقت که دلش بخواد میگه. به عنوان مثال: چند روز پیش چون روزه بودم خیلی ضعف کرده بودم و میخواستم بخوابم. ولی نمی زاشتی بخوابم. منم با عصبانیتی که چون ضعف کرده بودم برداشتم بهت گفتم . که امیر می گیرم میزنمت ها بیا بگیر بخواب. من هیچ وقت نمی زنمت چون مظلومی و دلم نمیاد اینم همش در حد تهدیده میدونی اونجا چی به گفتی که من کف کردم. گفتی مامان نه نزن. اونقدر گرفتم تو بغلم چلون...
نویسنده :
pj
11:49