امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

پسری از جنس فرشته

کارای امیرم

من چند وقتی بود که باخودم فکر میکرد که چرا امیرم حرف نمی زنه شاید من درست باهاش کار نکردم. بعد ش دیدم نه امیر بلده حرف بزنه ولی وقتی که دلش بخواد یک جای خاص یک کلمه ای چیزی می گه که ادمم کف می کنه . تازه اینقدر رذل که هرچی بهش میگم که دوباره بگو نمی  گه. و هر وقت که دلش بخواد میگه. به عنوان مثال: چند روز پیش چون روزه بودم خیلی ضعف کرده بودم و میخواستم بخوابم. ولی نمی زاشتی بخوابم. منم با عصبانیتی که چون ضعف کرده بودم برداشتم بهت گفتم . که امیر می گیرم میزنمت ها بیا بگیر بخواب. من هیچ وقت نمی زنمت چون مظلومی و دلم نمیاد اینم همش در حد تهدیده میدونی اونجا چی به گفتی که من کف کردم. گفتی مامان نه نزن.  اونقدر گرفتم تو بغلم چلون...
26 تير 1392

دلیل نبودن من

ببخشید که این چند وقت نبودم تا پست جدید بزارم. بازم شرمنده. میدونین که ماه رمضونه و تنبلی براهه و ادم دلش نمی خواد بالشت و پتو رو کنار بزاره  و از زیر کولر پاشه و به کاراش برسه. چند روزم شده همش کارم به بیرون رفتن . حتما می گین چه کاری؟ اینکه از صبح که بیدار میشم ظرفای سحری رو بشورم صبحونه امیرو بدم. یکم استراحت کنم. ظهر امیرو ببرم کاردرمانی. بعدش بیام قرانم و بخونم . از همه سختر واسه من اینه که . همزمان باید دوتا فکر کنم یکی اینکه هم واسه سحری چی بزارم هم واسه افطار چی بزارم. ولی قول میدم که هر روز وبم و اپ کنم. بازم از همتون معذرت میخوام.
26 تير 1392

دیدن خواب دیشب

من دیشب بعد از اینکه سحری رو درست کردم و یک جز از قران و که باید میخوندم و خوندم. رفتم بگیرم بخوابم مامان جون .خواب دیشبم از ماجرای صبح تا عصر مربوط میشه . پس صبر کن بگم دیروز از صبح چه اتفاقی افتاده افتاد تا بخواب دیشب برسیم........... ماجرای دیروز.... دیروز صبح زن عم فاطمه ساعت 8.30 اومد دنبالمون تا ما رو ببره کاردرمانی. خدا بچه هاشو نگه داره البته سالم و سلامت . چون خداییش سخته ادم بخواد تورو بدونه وسیله ببرتت کاردرمانی عشق مامان . به هر حال رفتیم کاردرمانی با زن عمو . زن عمو طفلک تو افتاب واستاد تا من برم کار تورو انجام بدم و زود بیام. ولی به خاطر اینکه چند دقیقه دیر اومدم وقت ما دیر شروع شد. بگذریم  تا نوبت تو بشه یک نیم ساعت 4...
20 تير 1392

ارزوهاتو بنویس

اینجا جاییست که ارزوهای هر ارزومندی دران نوشته میشود هرکس ارزویی دارد ان را نوشته تا شاید کسی بخواند و امین بگویید ...
18 تير 1392

دعا کنید

سلام دوستای خوبم این مطلب تو وبلاگ یکی از دوستام بود که ئخواهش کرده بود به اشتراک بزاریم اگه مایل بودید شما هم به اشتراک بزارین           شبهای قدر منتظر دعاهای قشنگ شماست برای شفای همه ی مریضا دعا کنین     اسمش علی 2سالشه طفلی چشم چپش نابینا شده به خاطر تومورچشمی بدخیم دکترا گفتن باید اب زیر چشمش روبکشیم والا میزنه به مغزش وزبونم لال میکشتش اما اگه اب زیر چشمش رو بکشن فاتحه صورتش خونده میشه دوستای خوبم کنار همه ی دعای قشنگتون دعای شفای مریض ها یادتون نره علی کوچلو و امسال علی کوچلو ها یه نمونه از بچه هایی است که به دعای تک تک ما نیاز داره. ...
17 تير 1392

بدون عنوان

نمی دونم که چرا کلی سوال و علامت های سوال تو ذهنمه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی چیزا دلم میخواد بنویسم اما نمی تونم یعنی جرات گفتن ندارم . اخ که چقدر دل ادم میگیره که کلی حرف واسه گفتن داری ولی نمیشه بزنی چون احتمالا مخاطبای خواص به خودشون بگیرن و از دستت ناراحت بشن. پس از گفتنش صرفه نظر میکنم . و همون بهتر کهتو دلم جا خوش کنه خدایا کرمتو شکر . پارسال موقع افطار وقتی که ربنا میگفتن همه ی دعا هامون این بود که امیر شفا پیدا کنه والان دقیقا 2 روز مونده به ماه رمضون هنوز شفا پیدا نکرده. خدایا یک همتی بده تا ما از امتحان سختی که ازما گرفتی سربلند بیرون میام.   عازم یک سفرم سفری دور به جایی نزدیک سفری از خود من تا ب...
17 تير 1392

بابا خوش تیپ

ببین چه نازه. قراره امیرو ببرم اتلیه یه همچین عکسی ازش بگیرم. نظر بدین ببینم قشنگ میشه. اینجوری رو شاسی بزنم ...
16 تير 1392

خاطرات این چندروز

عزیز مامان ببخشید وبت رو دیر اپ کردم . چون هم سرم شلوغ بود و هم اصلا حوصله هیچی رو نداشتم حتی خودم. ولی بالاخره با کلی کلنجار رفتن و جمع کردن حواس خودم تونستم بیام. مامان جون دایی جواد اینا اسباب کشی کردن و ما رفتیم و بهشون کمک کردیم واسه چیدنشون . تو هم همه ی حواست به دوچرخه بود و هی دایی جوادو بوس میکردی یا ناز میکردی واسش تا تورو سوار بر دوچرخه بکنه. اخ کخ چقدر قربون صدقت می رفتن . .....تا اینکه شب ما از خونه دایی جواد اینا برگشتیم. اینقدر خسته بودی از تو ماشین خوابیدی . تا صبح بیدار نشدی تا حتی شیر بخوری . عزیزم. دیروز عصر رفتیم کاردرمانی وبعدش با مترو رفتیم خونه عمو مصطفی . تا یک سری به پسر عموی نازت بزنیم. دیروز توی مترو خیلی باباتو ...
13 تير 1392

بدون عنوان

  خدا جونم ازت متشکرم به خاطر همه ی دوستای جدیدی که بهم دادی همشون خیلی مهربونن من خیلی دوستشون دارم خدا جونم این دوستای خوب و ازم نگیر....... ...
9 تير 1392